اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۳

«آدم نمي تونه حذف كنه احساسشو. مي تونه بره تنها راه بره، تنهايي پركنه جاي اوني كه بايد باشه و نيست، مي تونه حذف كنه خيلي از بايد هايي كه بايد مرد رابطه يا زنه رابطه انجامش بدن، مي تونه اگه دلش هواي نوازش داشت  حواس خودشو پرت كنه، مي تونه روشو از آدماي دو نفره برگردونه و بگه يه روز خوب اونم مي آد، مي تونه دلش نخواد، گوشاش نشنون، چشماش نبينه اما...
نمي تونه توي فريز و دريغ كردن آدما زندگي كنه و بگه خوبم من. نه خوب بودن يه دروغه. آدما به هم فرصت مي دن واسه گذر.واسه ي ترميم. اما يه نفر نمي تونه جاي دونفر نفس بكشه. سختشه. مي بُره.»
 
+
 

اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۳

بعضی از کلمه‌ها سنگین‌اند. بی‌قواره‌اند. محکم می‌نشینند روی جانِ آدم و پا می‌کوبند. مثلا؟ «دخل» در ترکیب «چه دخلی به من دارد؟». بعضی از کلمه‌ها تیزاند. مثل تیغ. از گوشه‌ای می‌پرند و زخم می‌زنند. می‌روند اما جایشان تا مدت‌ها تیر می‌کشد. بعضی از کلمه‌ها نرم‌اند. دوست‌اند. توی هر ترکیبی خوش می‌درخشند. می‌شود قورتشان داد و خوب بود. باید این کلمه‌های نرم و نازک را زد زیر بغل و رفت. باید جمعشان کرد. باید گذاشت توی هر جیب. نرم نرمک خرجشان کرد و خندید.

--از خلال یادداشت‌های فیس بوکم--

اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۳

امروز، لاک نارنجی زده‌ام. برای اولین بار. و فوق‌العاده است. دامن هم پوشیدم که حالم بهتر شود. چایی هم دم کرده‌ام و فعلا چیز بیشتری از دنیا نمی‌خواهم. همینقدر ساده و سبک می‌شوم گاهی.