شهریور ۱۹، ۱۳۹۲

ف مثل فردا؟

سر کار بداخلاقم. نه اینکه هی اخم کنم. نه. خیلی با دیگران حرف نمی زنم. مگر به ضرورت. تازگی­ها بیشتر اینجوری شده­ام. حوصله ی بحث­های الکی را ندارم. همان اوایل توی دفترچه­ام نوشتم که حواسم به خودم و برخوردهایم باشد. تجربه بهم ثابت کرده که الکی صمیمی شدن تو محیط­های نسبتا رسمی کار دست آدم می­دهد. من خیلی کم راجع به خودم حرف می­زنم. شاید تعبیر به محافظه کاری شود. اصلا برایم مهم نیست. دلیلی نمی­بینم که بخواهم زیر و روی زندگیم را پهن کنم جلوی دیگران. اما دختر با محبتی که اینجا اسمش را می­گذارم ستاره اینطور نیست. دائم حالم را می­پرسد و وقتی که من جواب سربالا می­دهم و در مواقعی که واقعا خوب نیستم هم مثل اسب دروغ می­گویم که خوبم می­نشیند کنارم و یکی یکی پرونده­های جداییش را برایم باز می­کند. این یعنی غیرمستقیم حواسش به من هست. خوشم می­آید ازینکه در همین مدت کوتاه اینقدر بهم اعتماد کرده و در عین حال اینقدری حرمت نگه می­دارد و صاف توی روم نمی­زند که مسئله چیست. همین­ها حالم را خوب می­کند. یا آقای شین که برای انجام یک کار ساده قادر است یک طایفه را از عصبانیت حلق آویز کند. بس که دل گنده است و بیخیال است و بی­مسئولیت و مدیر تنها گیر رفاقت چند ساله­شان است که تا به حال عذرش را نخواسته. اما گزارشی که من لازم داشتم را بعد از سه­بار پیگیری و دو روز غیبت غیر موجه نوشت و با عکس­هاش گذاشت روی میزم. شماها نمی­دانید. این در پرونده­ی کاری آقای شین نقطه­ی عطف محسوب می­شود. حالا بماند که خطش افتضاح بود و صرف فعل­هایش مشکل داشت و عکس­ها را جابه­جا گذاشته بود و خودم از اول خط به خط نوشتم و ادیت کردم. بله. این ها همه خوب است. اما دلیل نمی­شود که من هر روز فکر نکنم که فردا هم می­روم یا همین امروز استعفایم را بگذارم روی میز!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر