پنجشنبه رفتم جایی مصاحبهی کاری. خودم را به آب
و آتش زدم تا به موقع رسیدم. منشی گفت لطفا منتظر بمانید تا نهار بخورند. کاری پیش
آمده که دکتر نهار نخورندهاند. گفتم مسئلهای نیست. توی دلم گفتم باشد، کوفت کن.
بیست دقیقه گذشت. گفتم بنظرتان نهارشان تمام نشد خانم؟ گفت بگذارید بپرسم. آمد گفت
آقا نماز میخوانند. گور پدر وقت من. نماز ایشان مهمتر است! بعد از حدود چهل دقیقه
معطلی رفتم طبقه بالا. یک آدم ریشوی عوضی نشسته بود مصاحبه؟ که خیر محاکمه میکرد.
من؟ عوض داد و بیداد سر مردک لال شده بودم و چیک چیک اشک میریختم. کدام آدم سالمی
توی مصاحبه میزند زیر گریه و به لیچارهای طرف گوش میکند تمام مدت؟ بعد از چند دقیقه زدم بیرون و تمام راه از میدان
ولیعصر تا خانه را هق هق گریه کردم. به من، به انسانیت و به شعورم توهین شده بود و
من فقط گریه کرده بودم. قلبم درد میکند هنوز. ای دادِ بیداد. خسته و مزخرفام و
به درد نخور شدهام دوباره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر