چایی که دم کشید، دو تا لیوان میگذاریم توی
سینی، با شیرینی و سوهان و سیگار. پالتو میپوشیم و میرویم روی تراس.
باد میپیچد لابهلای موهایم. چایی میخوریم و گپ میزنیم. من خوشحالم و همین
برایم کافی است که توی این شهر شلوغ، دوستی هست، که خانهی گرمی دارد، که خانهاش
تراسی دارد و مهمتر از همه آغوش امنی که میتوانم شلوغی و خستگی روزم را فرود
بیاورم آنجا و بیخیال، یله شوم در آرامش همیشگیاش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر