آذر ۳۰، ۱۳۹۳

چایی که دم کشید، دو تا لیوان می‌گذاریم توی سینی، با شیرینی و سوهان  و سیگار. پالتو می‌پوشیم و می‌رویم روی تراس. باد می‌پیچد لابه‌لای موهایم. چایی می‌خوریم و گپ می‌زنیم. من خوشحالم و همین برایم کافی است که توی این شهر شلوغ، دوستی هست، که خانه‌ی گرمی دارد، که خانه‌اش تراسی دارد و مهم‌تر از همه آغوش امنی که می‌توانم شلوغی و خستگی روزم را فرود بیاورم آنجا و بی‌خیال، یله شوم در آرامش همیشگی‌اش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر