تمام مدت اشک توی چشمم بود. دفتر گرم بود.
بد بود. دوست داشتم فرار کنم. دوست داشتم
بگویم من قلبم درد می کند. خیلی وقت است که درد میکند. شما را به خدا دست از سرم
بردارید. امروز همه جا را خیس دیدم. از پشت پردهی اشکم. تمام مدت گرمم بود و بغض
داشتم. دلم نمیخواهد فردا از راه برسد. اما میدانم توی چشم برهم زدنی خورشید
نشسته کف آسمان. دلم استراحتگاه میخواهد... محبتگاه... نوازشگاه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر